قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
خــوب ِ مــن ،
.
همین جا درون شعرهایم بمان
.
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
.
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
.
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
.
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
.
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم . . . . . . . .
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی
دلت هوایم را خواهد کرد
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را
به یاد خواهی آورد خنده هایم را
به یاد خواهی آورد اشک هایم را
به یاد خواهی آورد حرف هایم را
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی: دلتنگت شده ام
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من
من خودم هستم و تنهایی و یك حس غریب
كه به صد عشق و هوس می ارزد
من نه عاشق هستم
نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افكار پلید
من به دنبال نگاهی هستم
كه مرا از پس دیوانگی ام می فهمد...
سلام خیلییییییییییییییییییییی خوشحالم مدرسه ها داره باز میشه تازشم همه لوازم تحریرمم خریدم یکمی هم ناراحتم آخه سال آخره که میرم مدرسه راستی دعا کنید همین امسال کنکور قبول شم
فعلا
تا تو هستي و غزل هست دلم تنها نيست
محرمي چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست
از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت
كه در اين وصف زبان دگري گويا نيست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست كه در قولي از آن ما نيست
تو چه رازي كه بهر شيوه تو را مي جويم
تازه مي يابم و بازت اثري پيدا نيست
شب كه آرام تر از پلك تو را مي بندم
در دلم طاقت ديدار تو تا فردا نيست
اين كه پيوست به هر رود كه دريا باشد
از تو گر موج نگيرد به خدا دريا نيست
من نه آنم كه به توصيف خطا بنشينم
اين تو هستي كه سزاوار تو باز اينها نيست
خدايا : من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري !
پس اي خدا! هيچ مي داني که بزرگوار آن است که گمشده اي را به
مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ،
گذشت تو ، عفو تو ، مهرباني تو ، و در يک کلام ... محتاج توام
دیروز به رسم عاشقی خندیدم دیروز به چشمان تو دل بخشیدم امروز من و درد و دوری و تنهایی عمری ز همین حادثه می ترسیدم.
اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند.
دلم گرفته از ادمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن،
از آدمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون ماله تو نیستن،
از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره
من می بافم ... تو می بافی ... من برای تو کلاه تا سرت را گرم کنم ، تو برای من دروغ تا دلم را گرم کنی ...
امروز دلتنگ این نیستم که چرا دوست نمیداریم، دلواپس فردایی ام که بازمیگردی و نیستم
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...
آدم ها خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش می کنند ، همین که باران بند امد خیلی ها چترهایشان را جا می گذارند !!!
یك دست من صدا دارد وقتی با سیلی صورتم راسرخ نگه میدارم تارقیب رنگ زرد رخساره را نبیند
خدایا نادانی دیروز شادی امروز را از من گرفت نادانی امروز را از من بگیر تا شادی فردا را از من نگیرد
با گفتن یک \"عزیزم جایت خالی ست\" نه جای من پر می شود و نه از عمق شادیهایت کمتر! فقط... دل خوش میشوم که هنوز، بود و نبودم برایت مهم است
خستهام در همه جای این زمین همنفسم كسی نبود زمین دیار غربت است از این دیار خستهام كشیده سرنوشت من به دفترم خط عزا از آن خطی كه او نوشت به یادگار خستهام به گرد خویش گشتهام سوار این چرخ و فلك بس است تكرار ملال ز روزگار خستهام
کاغذی به سپیدی برف گفت : ترجیح میدهم بسوزم تا اینکه موجودی سیاه و کثیف مرا لمس کند . شیشه مرکب و مداد رنگی ها ، آنچه کاغذ گفت را شنیدند و به او نزدیک نشدند ... کاغذ ، سپید باقی ماند .... پاک و تمیز برای همیشه.... خالی و پوچ...
هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا این چنین یکجا جمع نمی شود که در همین سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد ...
هیچ وقت گریه کردن آدمها رو از این زاویه قضاوت کردید؟
مردم گریه میکنند.
نه به خاطر اینکه ضعیف هستند.
بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند
جلوی من قدم برندار، شاید نتونم دنبالت بیام
پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم
کنارم راه بیا و دوستم باش
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم...
يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند
طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم...
يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست
به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم...
يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا
دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم...
يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست
دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم...
يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم
طلب سوختن بال و پر کس نکنيم...
سایتی جالب که از روی اسمتون عکس ! سالگیتون رو نشون میده ! صد در صد درست !
مشاهده ی سایت
اگر به احتمال
000001%
اشتباه بود اینجا کلیک کنید
عکس واقیعمو نشون بده
یک دختر به کمک شما نیاز داره . . . . . ! فوری . . !
خانوادش تو این 6 سال هرچی که داشتن خرج کردن
اهدا کننده برای این دختر تو آلمان پیدا شده ولی حدود 40 میلیون برای این پیوند هزینه باید بکنن.
کسانی که توان کمک به این خانواده رو دارن میتونن امید زندگی دوباره رو به این دختر بدنموتونن برای گرفتناطلاعات بیشتر با مددکاران مرکز محک تماس بگیرید و اسم پریناز رو اعلام کنید و اطلاعات پزشکی و احتیاج این دختر رو به پیوند رو خودتون تحقیق کنید.
شماره تلفن مدد کاری مرکز محک:23501400-021
شماره تماس با والدین پریناز: 09127185126
خواهشا واسش دعا کنید
قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن
قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : با ادب شدن
قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : متواضع شدن
قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن
قبل از ازدواج : رفتن به اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم
قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : آموزش های کاربردی و مفید
قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از بابا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : با سخاوت شدن
قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و نان
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی
قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.
در جلسه ی امتحان عشق،
من مانده ام ویک برگه ی سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی
و یک بغل تنهایی و دلتنگی . . .
درد دل من در این برگه ی کوچک جا نمی شود!
در این سکوت بغض آلود
قطره ی کوچک هوس سرسره بازی می کند!
و برگه سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست . . .
در برگه ام،کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم!
وقت تمام است.
برگه ها بالا . . .
امروز از پشت شیشه قلبم
باغچه شبنم زده کنار حیاط را نگاه می کردم
گنجشکها شکوفایی یاسها را جشن گرفته بودند
و زیرکانه به اندیشه های ترد ومرطوب شبنم نوک می زدند
به راستی که چه یاسهای زیبایی هستند!
یاسهای سپیدی که درروز تولد من
از بطن غنچه های شاداب متولد شده اند ...
عشق من
این یاسهای سپید را قبل از به تماشا نشستن خزان به تو تقدیم می کنم
زندگیت به شادابی وسپیدی گلهای یاس باد
بعد از عمری یافته ام زندگی را ، عشق را ، بودن را
دستانم خالیست ولی قلبم پر از عشق توست
چشمانم گرسنه ی لطف توست
ببخش اگر کمم و اگر ناتوانم
عشق را با تو آموختم و با تو میخواهم
در فکر خود پرسه میزنم جز تو نامی نیست
در قلب خود می گردم جز تو نامی برش نیست
دستانم فقط جایگاه دستان توست
چشمانم فقط به دنبال چشمان توست
زندگی را فقط برای تو میخواهم ای بهترینم
و بودن فقط با تو معنا می یابد ای زیباترینم
و چه زیباست روز تولد
روز تولد عشق
پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ... عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند . به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * . به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * . به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . . به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * . به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم . به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * . به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم . به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .
آمدم نبودی
آمدم دیدم نیستی
آمدم ببینمت ولی دیدم نیستی
آمدم نگاهت کنم ولی نگاهت را فروخته بودی
آمدم دستان پرمهرت را لمس کنم آنها را هم فروخته بودی
آمدم سرم را بر شانه هایت بگذارم
آمدم های های گریه کنم بر شانه هایت
آمدم...
آمدم دیدم نیستی
آمدم احساس دل تنگیم را برایت بگویم ولی تو نبودی
آمدم گلدان زیبای عشقمان را که با هم کاشته بودیم آب دهم
آمدم همان گلدان را با عشق سیراب کنم ولی ندیدم گلی در گلدان
آمدم ببینم گلمان را در گلدان ولی ندیدم گلی در گلدان
آمدم دیدم جای خالی گل را در گلدان
آمدم ای کاش نمی آمدم
آمدم زیبایی را ببینم در نگاهت... کاش نمی آمدم
آمدم ای کاش نمی آمدم
آمدم و حال باید بروم
آمدم بروم از نگاهت
آمدم عشقم را ببرم از گلدان عشقمان
آمدم زیبایی را از نگاهت ببرم
آمدم همه خوبیهای قلبت را هم ببرم
آمدم قلب مهربانت را ببرم
آمدم ببرم قلبت را نکند آن را هم فروخته باشی
نه نه این برایم خیلی سنگین هست
اگر قلبت را فروخته ای پس دیگر تو که هستی
تکه ای گوشت و استخوان که ارزش ندارد
همه وجود آدمی همان قلبش است
و تو آن را هم فروخته ای
و حال می بینم مرگ عشق را ...
مرگ همه زیبایی ها، همان مرگ عشق است ...
مرگ عشق همان مرگ زندگی است ...
و این تنها هدیه ایست که تو به من بخشیدی
حالا آمدی؟ حالا یادت آمد که هستم؟ که تنهایم؟ پس کجا بودی شبی که صدای شکسته شدن قلبم گوشهایم را کر
کرده بود؟ همان شبی که رفتی و دل و جانت را سپردی به دیگری... شبی که هق هق گریه هایم بهانه ای شده بود تا
تک تک عکسهایت را ببوسم و تو چه خوش بودی با قهقهه های بلندت شبی که آسمان ابری شد و دل من گرفت و تا
صبح گل های بالشم از اشکهایم گلستان شد شبی که دلم یکهو هوایت را کرده بود و تو به هوای دیگری سر بر
زانوهایش تا صبح به خواب رفتی شبی که درد داشتم و دوای دردم دستان تو بود و نوازش های مهربانانه ات و تو چه
سخاوتمندانه موهای دیگری را نوازش می کردی تا آرامتر به خواب رود کجا بودی شبی که بغض داشتم در جمعی که
همه با صدای بلند می خندیدند؟ و من فقط به این دلیل که خنده هایت را مدتی بود ندیده بودم بغض کردم شبی که
سردم شده بود و وجودم گرمای وجودت را بهانه می کرد ولی نبودی و من تا صبح از سرما به خود لرزیدم حالا که به تک
تک این شبها عادت کردم و هرشبش برایم شده یک خاطره تلخ در دفتر خاطره ام آمدی؟ آمده ای که بگویی گذشته ها
گذشته و فردا را عشق است!!! نه جانم راهی که آمده ای را برگرد...
پیشانی ام ...
پیشانی ام ...
چسبیدن به سینــه ات را میخواهد...
و چشم هایم خیس کردن پیراهن مردانــه ات را...
عجب بغض پرتوقعی دارم...
مــن امشـــــب....
این اتــاق ِ مَن استـــــ ..
وقتــے وارد شدی ..
آنقـــدَر کوچَکـــــ مے شـَـــوَد ..
کــهـ دیــگـر جــایــے بَــــرای نـشستَــن
بـاقـــے نَخواهَـــد مانــــد ..
مَـگـر دَر / آغــــوش ِ مَـــن / ...
چـــه خـــوش خیــــــــال اســـــت !!!
فــــــــاصلــه را مــــــــی گویــــم !!
به خـــــــــیـــالـــش
تـــــــــو را از مــــــــن دور کـــــــــرده
نـــــــمــی دانــد
تـــــــــو جــایـــت امــــــن اســت
ایــــــنــجـــا
مـــیـــان دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
در خانه ام را می زنند
میهمان ها
رفتگرها
نشانی گم کرده ها
کودکان
همه
هر کسی
جز تو
کاش
یک لحظه کاش
من گمشده ات می بودم…
خداوندا
خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهدخود وفا کن
مستي ات
تعادل دنيايم را بر هم مي زند
وقتي لبهايم را
تلو .... تلو .... مي خوري .
لب جـــــاده می ایستـــــــم
و به دوردست ها نگاه میکنم
شاید،،،
فقط شایــــــد
دلش تنــــــگ شد
و
برگشت...
جهانيست
که از خیال تـــ ـــو
خالی باشـــد . . .!
من این چشم های بی تو را
گفتی دوستت دارم
برای دوباره آمدن
کاش می فهمیدی قهر میکنم که دستم را محکمتر بگیری...
شب را با نام تو آغاز می کنم
تا تو رفتی همه گفتند
,
به کجای این شهر بدوزم
که هنوز
نرفته باشی؟
و من به خیابان رفتم.
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود !
چشمهایم روز اولی ندارند !
اصلاً
چشمهایم را ببندم که چه؟
کسی که بــــــاد دست به دستش کرد
برگشتنی نیست . . . !
شراب می شدم برایت ..
از آن شراب های ِ کهنه ی قدیمــــــی ..
تا مــست شوی از من ...
تا برایم مـستی کنی!!
دیـوانـــگی کنی !..
عاشقی کنی !..
هر صبح ..
هر ظهر ..
هر شب ..
هر لحظه ........
هر چقدر هم كه چشمانت را محكم بفشاری
رویای از دست رفته ات باز نمی گردد
وقتی از خواب پریده باشی ...
که بلندتر بگویی بمان...
همین|
و بامدادان با رویا های تو بر می خیزم
تمام هستی من
یک حلقه تنهاییست
در پنجهء کوچک تکرار
اولویت اول زندگی آدم می شود
پس...
نگو عاشقمی
وقتی به فکر همه هستی
...جز من
که از دل برود هرانکه از دیده برفت
و به ناباوری و غصه من خندیدند
آه ای رفته سفر
که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و میدیدی
که در این تنگ بلور
ماهی سرخ تو زنده است هنوز
و در این کلبه سرد
یادگار تو بجاست
کاش میدانستی
که از دل نرود هر آنکه از دیده رود
به شرطي كه آدمها بعد از دوست داشته شدن
آدم بمانند.....!
عشق یعنی ...همون سلام اول.
سخت ترین دیدار.... دیدار اونی که به جای همه عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره و تو نگاهش کنی و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری .......بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی تو گوشش فریاد کنی اما حتی نتونی ........ به چشماش نگاه کنی که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس .... تمام روزهایی که تنها بودی
يادمون باشه كه هيچكس رو اميدوار نكنيم بعد يكدفعه رهاش كنيم چون خرد ميشه ميشكنه و آهسته ميميره .
يادمون باشه كه قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم تا كسي كه به ما تكيه كرده سرش درد نگيره
يادمون باشه قولي رو كه به كسي ميديم عمل كنيم .
يادمون باشه هيچوقت كسي رو بيشتر از چند روز چشم به راه نذاريم چون امكان داره زياد نتونه طاقت بياره .
يادمون باشه اگه كسي دوستمون داشت بهش نگيم برو نميخوام ببينمت چون زندگيش رو ازش ميگيري...
یادمون باشه که دل کسی رو نشکنیم. چون دیگه هیچوقت خوب نمیشه...
یک دقیقه به نکات زیر فکر کنید ...
اگر روزی گریان منو دم در خونه ات دیدی اصلا اهمیت میدی؟
اگر بهت زنگ بزنم بگم بیا دنبالم برام یه اتفاقی افتاده آیا میایی؟
اگر فقط یکروز از زندگیم باقی مونده باشه دلت میخواد که تو هم بخشی از اون آخرین روز باشی؟
اگر برای گریه کردن به شونه هات نیاز داشته باشم میذاری روی شونه ات گریه کنم؟
میدونی رابطه بین دوتا چشمات توی چیه ؟
با هم پلک می زنند، با هم حرکت می کنند، با هم گریه می کنند، همه چیز رو با هم می بینند و با هم می خوابند.
اما هرگز نمی تونند همدیگرو ببینند، این همان معنای دوستی است.
زندگی بدون دوست یعنی تنهایی
اگر روزی گریان منو دم در خونه ات دیدی اصلا اهمیت میدی؟
اگر بهت زنگ بزنم بگم بیا دنبالم برام یه اتفاقی افتاده آیا میایی؟
اگر فقط یکروز از زندگیم باقی مونده باشه دلت میخواد که تو هم بخشی از اون آخرین روز باشی؟
اگر برای گریه کردن به شونه هات نیاز داشته باشم میذاری روی شونه ات گریه کنم؟
میدونی رابطه بین دوتا چشمات توی چیه ؟
با هم پلک می زنند، با هم حرکت می کنند، با هم گریه می کنند، همه چیز رو با هم می بینند و با هم می خوابند.
اما هرگز نمی تونند همدیگرو ببینند، این همان معنای دوستی است.
زندگی بدون دوست یعنی تنهایی
میدانم که مرا از یاد خواهی برد
اما هیچگاه یادت را از باغ ذهنم نخواهم چید
میدانم که مرا با کوله باری از غم در کوچه های پر از دلواپسی رها میکنی
ولی من تا همیشه همچون خار در کنار تو گل خواهم ماند
میدانم که در سکوت دلنشین شب فانوس تنهایی ات نبودم
اما از درون شعله میکشیدم
میدانم که سایه ام نا مهربانتر از همیشه بود
ولی همیشه در کوچه های دلتنگی ات مرحم زخم های کهنه ات بودم...
من كه ميگويم ... : ما به هم نمي رسيم ..
قسمت عشق همين فاصله هاست ..
نرسيدن ، نشنيدن و نديدن شايد
كاش مي فهميدي .. كاش ميدانستي ..
خواستن لذت تنهايي هاست ..
تو ازاين فاصله ها خوشحالي
من ازاين فاصله ها بيزارم
فرق من با تو همين يك كلمست ..
مابقي را كه تفاهم داريم ..
کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
مگر می توان بود و ندید؟
مگر می توان گذاشت و گذشت؟
مگر می توان احساس را در دل خشکا ند؛ سوزاند؟
چه بی صدا رفتی
چه بی امید رها کردی دل را، آرزو را، حرف را
از بلبلک های باغ سراغت را گرفتم
خبری نداشتند
و خندیدند به حال زار من
که چگونه از نیامدنت، نپرسیدنت و خبر ندادنت، گرفته و نا توانم
آری آنها نیز نفهمیدند که بی تو چگونه سرکنم زندگی راشررم چیره شده ...
به شبهای دلم بنگر
ه این تنهایی تاریک
به سرمای ملال انگیز دستانم
به این رسوایی پنهان چشمانم
که من عمریست دلتنگم
که من مثل کلاغ قصه های بی سر انجام شبانگاهی بد آهنگم
به من رو کن
تو ای چشمان مستت آتشی بر جان بی جانم
تو ای لبخند هایت خط بطلانی به سرمای زمستانم
بیا یک دم در این ظلمت کده من را تماشا کن
اگر دیدی که بر لب خنده دارم زود حاشا کن
من آن پنهان شده در پیله ی تنهایی خویشم
نه راهی مانده برگردم
نه راهی هست در پیشم
مرا دریاب ای لبهای سرخت باغ سیب مست
من آن تنهای سرگردان شبهایم
مرا آیا تو یادت هست ؟
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم و از آسمان درسِ پـاک زیستن
خدایا کمکم کن
تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم
خدایا کمکم کن
تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم
به من کمک کن
تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام
بر لبانش جاری سازم
و راز عشق را در گوشش سر دهم
خداوندا
او را نگه دار که من
به عشق او زنده ام...
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با همه بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم
تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم
بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم
به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم
تماشائی تو هستی دیدنت را دوست دارم
پس از تو رنگ گلها هم فریب است
پس از تو روزگارم بی فروغ است
که میگوید پس از تو زنده هستم
دروغ است هر که میگوید دروغ است
ای ستاره بی تو من تاریکم
بی تو من به انتها نزدیکم
وای چه کردم من چه بود تقصیرم
که چنین بود بعد تو تقدیرم
تو نخواستی من و تــو؛مـــــا باشیم
سرنوشت این بود که تنهــــا باشیم
تونخواستی من وتـو مـــا باشیم
سرنوشت این بودکه تنهـــاباشیم
این روزا خسته ام نه اینکه بخوام تظاهر کنم که خسته ام نه از این همه انتظار خسته ام هر روز و هر شب ذهنم را زیر و رو می کنم گذشته را مرور می کنم اما هیچ جوابی به ذهنم خطور نمی کنه انگار دستم را خونده. بلاتکلیفی هم چیز بدیه خدا کنه کسی تو شرایط و موقعیت من قرار نگیره. خیلی بد که آدما با گذر زمان عوض می شن. یک دوست عزیزی جمله ی قشنگی را برام اس ام اس کرد با این مضمون: " تنها گرگ ها نیستند که لباس میش می پوشند، گاهی پرستو ها هم لباس مرغ عشق بر تن می کنند، عاشق که شدی کوچ می کنند". چند روز دیگه تولدم فکر نکنم یادش باشه همونطور که با واژه ی ولنتاین و سپندارمذگان بیگانه بود. این روزا حال و هوای دیگه ای دارم امروز داشتم فکر می کردم افرادی که ناخواسته دلیل تولد دیگران می شن محکومند اما هیچ کس راه قانونی مناسبی برای صدور حکمی در مورد آنها پیدا نمی کنه. ...
امان از روزگار و بی معرفتی آدمایی که بهشون دل بستیم چشم به اونها و آرزوهامون دوختیمولی...
متأسفم از اینکه پا هایم سنگین شده اند ونای راه رفتن ندارند.... همیشه فکر می کردم
بهترین دونده خواهم بود ......... بعد به راه رفتن دل بستم ........... بعد راه رفتن را وانمود کردم
حالا حتی نمیتوانم قدمی بردارم
متأسفم................ برای خودم و..
من که با خودم اینگونه عهد نبسته بودم ....
من از صخره ها باک نداشتم ...
حالا در وسط یک
جاده ی آسفالت سردرگم مانده ام.!!!
از سکوتی که مرا رنج میدهد.
سکوتی که فریادی سنگین به دنبال دارد ..
میترسم.. نه از سکوت .. از صدای وحشتناکی که با
خود مهمان خواهد آورد...
ومن هیچ حوصله ی فریاد ندارم..
من نای هیچ حرفی ندارم
.............. حرفی نیست که مرا بگوید... که مرا بفهمد.
من از گفتن ...
از اثبات ...
از ادراک ..
از انکار... از ........................... . خسته ام
من از سوزن زدن رویه یک روزنہ بیزارم.....
من از دست روی دست گذاشتن خنده ام میگیرد..!!
من از تکان نخوردن مات می شوم...
من از تکرار حالم به هم می خورد
من از آدمهایی که به دروغ میگوین دوستت دارم حالم بهم می خورد
این حرفها را برای چه میگویم ؟..............
حرفی نیست که مرا بگوید... که مرا بفهمد.
من به آدمها عادت کردم
به نفیسه ها به فاطمه ها به میلادها به حسن ها و حسین ها به امیر و غزل و مهساها
به پسرها به دخترها عادت کردم
من به خاطره هاعشق می ورزم
ولی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی چرا
چرا چی ؟؟؟؟؟؟؟ اماناز این چراها
چرا من من نمیتونم حرفامو
دردو دلامو راحت بزنم
چرا عاشق خاطره هامو
میذارم اینقدر خاطرات منو عذاب بدن
چرا دوست داشتنمو
چرا احساسمو به آدمها نمیتونم نشون بدم آخه چرا چرا چرا
من از این تیک تیک ساعت بیذارم
من از این تیک تیک ساعت بیذارم
من ار این تیک تیک ساعت بیذارم
چون لحظه لحظه به سفید شدن موهام نزدیک می شود و باز
من نمیتونم حرف دلمو به دلدار بزنم و همچنان بایدتوو تنهایی به سر ببرم . . .
من از این تیک تیک ساعت بیذارم ........
منتظر نظراتتون هستم.بدررووود
من دلم آغوش می خواهد، دلم بوسه می خواهد. دلم تو را می خواهد و فقط تو را.
من همانم که بودم. من همانی هستم که می بینی. هم همانی که هستم پشت فرمان و هم پشت
گوشی.
من تو را فقط به خاطر تو می خواهم.
اما وقتی که بوسه ها و آغوش های دیگران را می بینم وقتی می شنوم.
آن وقت است که چشمانم می بارد. حسودی می کردم.
کاش اینها را هم می دیدی.
این دلم خالی می شود، وقتی نیستی. لعنت به این سیاست که کاش خون من هم ریخته میشد. کاش
دیگر نبودم تا هی چشمم به گوشی باشد که کی آنتن بدهد و صدایت را بشنوم. کاش این اس ام اس
قطع نبود و هی زیر و روی تلویزیون نمی نوشت پیامک بفرستید و من هم دلم تنگ بشود برای SMS زدن
به تو. خواندن اس ام اس های تو.
کاش صورتم، وجودم و روانم بیش از سه بوسه از تو یادگاری داشت.
همین حالا دلم می لرزد. پای چشمم چیزی جمع شده است که نمی دانم اسمش چیست. وقتی که می
بارد می گویند اشک.
کاش میشد همین حالا بودی و می بوسیدمت.
کاش این گرمای چشمانم را دستان سردت آرام می کرد و دلم آرام می گرفت . . .
با گل ياد تو عمري ست كه من همراهم
خون دل خوردن وهم كندن جان بود عزيز
تو گناهی نداری اگه من عاشقت شدم
اگه که دوست دارم تو رو این روزا بیشتر از خودم
تو گناهی نداری اگه همش دلواپسم
وقتی که اسم تو میاد بریده میشه نفسم
اگه میخوام با تو باشم اگر که آروم ندارم
نمی تونم گناهشو پای دل تو بزارم
تو بی گناهی عزیزم تقصیر این دل منه
که داره با سادگی هاش آتیش به جونم میزنه
گناه تو نبود و نیست اگر که دل به تو دادم
اگر که جز تو کسی رو توی دلم راه ندادم
تقصیر این دل منه که گریه هامو می بینی
به پای تو می افتم و غرور من رو میشکونی
من از تو دلگیر نمیشم اگه تو دوسم نداری
می دونی که عاشقتم نکنه تنهام بزاری
اگه واسه خاطر تو دنیا رو بر هم می ریزم
گناه این دل منه باید که این جور بسوزم