دخمل نازنازی
نگارش در تاريخ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

 

روزهای سرد تنهایی من با خاطرات تو زنده خواهم ماند چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی شاید باور نکنی ، از من فقط همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می ماندو خودکاری که هیچ گاه آخرین حرف هایم را به تو نمی تواند بگوید شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی عکسم را در صفحه ی سفر کرده ها ببینی شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه تان بکند و پاره کند تمام دغدغه ام این است که آیا بعد از این سفر می توانم هم چنان با تو سخن بگویم؟ آیا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت؟ شاید باور نکنی اما دوست دارم مدام برایت بنویسم بعضی وقت ها که کلمات را گم می کنم دوست دارم دشت ها، دریاها، کوه ها، جنگل ها، ستاره ها و هر چه در کاینات هست همه و همه کلمه شوند تا بهتر بنویسم دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین ، صبحگاهان زیر آفتابی نارس مرا زمزمه کنند می دانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی رو به رویت بنشیند و نگاهت کنند تا به حقیقت این جمله در آیی که می گوید : مرا از یاد خواهی برد ؟ نمی دانم ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...

 

 
نگارش در تاريخ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

 

روزهای سرد تنهایی من با خاطرات تو زنده خواهم ماند چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی شاید باور نکنی ، از من فقط همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می ماندو خودکاری که هیچ گاه آخرین حرف هایم را به تو نمی تواند بگوید شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی عکسم را در صفحه ی سفر کرده ها ببینی شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه تان بکند و پاره کند تمام دغدغه ام این است که آیا بعد از این سفر می توانم هم چنان با تو سخن بگویم؟ آیا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت؟ شاید باور نکنی اما دوست دارم مدام برایت بنویسم بعضی وقت ها که کلمات را گم می کنم دوست دارم دشت ها، دریاها، کوه ها، جنگل ها، ستاره ها و هر چه در کاینات هست همه و همه کلمه شوند تا بهتر بنویسم دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین ، صبحگاهان زیر آفتابی نارس مرا زمزمه کنند می دانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی رو به رویت بنشیند و نگاهت کنند تا به حقیقت این جمله در آیی که می گوید : مرا از یاد خواهی برد ؟ نمی دانم ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...

 

 
نگارش در تاريخ شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

دیروز به رسم عاشقی خندیدم دیروز به چشمان تو دل بخشیدم امروز من و درد و دوری و تنهایی عمری ز همین حادثه می ترسیدم.
اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته می‌مانند، می‌شکنند.
دلم گرفته از ادمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن،
از آدمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون ماله تو نیستن،
از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره
من می بافم ... تو می بافی ... من برای تو کلاه تا سرت را گرم کنم ، تو برای من دروغ تا دلم را گرم کنی ...
امروز دلتنگ این نیستم که چرا دوست نمیداریم، دلواپس فردایی ام که بازمیگردی و نیستم
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...
آدم ها خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش می کنند ، همین که باران بند امد خیلی ها چترهایشان را جا می گذارند !!!
یك دست من صدا دارد وقتی با سیلی صورتم راسرخ نگه میدارم تارقیب رنگ زرد رخساره را نبیند
خدایا نادانی دیروز شادی امروز را از من گرفت نادانی امروز را از من بگیر تا شادی فردا را از من نگیرد
با گفتن یک \"عزیزم جایت خالی ست\" نه جای من پر می شود و نه از عمق شادیهایت کمتر! فقط... دل خوش میشوم که هنوز، بود و نبودم برایت مهم است
خسته‌ام در همه جای این زمین همنفسم كسی نبود زمین دیار غربت است از این دیار خسته‌ام كشیده سرنوشت من به دفترم خط عزا از آن خطی كه او نوشت به یادگار خسته‌ام به گرد خویش گشته‌ام سوار این چرخ و فلك بس است تكرار ملال ز روزگار خسته‌ام
کاغذی به سپیدی برف گفت : ترجیح میدهم بسوزم تا اینکه موجودی سیاه و کثیف مرا لمس کند . شیشه مرکب و مداد رنگی ها ، آنچه کاغذ گفت را شنیدند و به او نزدیک نشدند ... کاغذ ، سپید باقی ماند .... پاک و تمیز برای همیشه.... خالی و پوچ...
هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا این چنین یکجا جمع نمی شود که در همین سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد ...
هیچ وقت گریه کردن آدمها رو از این زاویه قضاوت کردید؟
مردم گریه میکنند.
نه به خاطر اینکه ضعیف هستند.
بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند
جلوی من قدم برندار، شاید نتونم دنبالت بیام
پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم
کنارم راه بیا و دوستم باش

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

 

 

 طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم...

 

 

 يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند

 

 

طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم...

 

 

 يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست

 

 

 به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم...

 

 

 يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا

 

 

دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم...

 

 

 يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست

 

 

 دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم...

 

 

 يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم

 طلب سوختن بال و پر کس نکنيم...

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, توسط ویدا

دلم لک زده

برای یک عاشقانه ارام با تو

که مرا بنشانی به روی پاهایت

و بگذاری گله کنم از تمام این کابوس هایت

که چشم تورا دور دیده اند

و دلتنگی را بهانه کنم

و سرم را پنهان کنم

توی گودی گردنت

و تمام ریه ام را پر کنم

از عطر مردانه ات....!

 

 

84nqdyp6kkpp0c1ahg7.jpg