آمدم نبودی
آمدم دیدم نیستی
آمدم ببینمت ولی دیدم نیستی
آمدم نگاهت کنم ولی نگاهت را فروخته بودی
آمدم دستان پرمهرت را لمس کنم آنها را هم فروخته بودی
آمدم سرم را بر شانه هایت بگذارم
آمدم های های گریه کنم بر شانه هایت
آمدم...
آمدم دیدم نیستی
آمدم احساس دل تنگیم را برایت بگویم ولی تو نبودی
آمدم گلدان زیبای عشقمان را که با هم کاشته بودیم آب دهم
آمدم همان گلدان را با عشق سیراب کنم ولی ندیدم گلی در گلدان
آمدم ببینم گلمان را در گلدان ولی ندیدم گلی در گلدان
آمدم دیدم جای خالی گل را در گلدان
آمدم ای کاش نمی آمدم
آمدم زیبایی را ببینم در نگاهت... کاش نمی آمدم
آمدم ای کاش نمی آمدم
آمدم و حال باید بروم
آمدم بروم از نگاهت
آمدم عشقم را ببرم از گلدان عشقمان
آمدم زیبایی را از نگاهت ببرم
آمدم همه خوبیهای قلبت را هم ببرم
آمدم قلب مهربانت را ببرم
آمدم ببرم قلبت را نکند آن را هم فروخته باشی
نه نه این برایم خیلی سنگین هست
اگر قلبت را فروخته ای پس دیگر تو که هستی
تکه ای گوشت و استخوان که ارزش ندارد
همه وجود آدمی همان قلبش است
و تو آن را هم فروخته ای
و حال می بینم مرگ عشق را ...
مرگ همه زیبایی ها، همان مرگ عشق است ...
مرگ عشق همان مرگ زندگی است ...
و این تنها هدیه ایست که تو به من بخشیدی
نظرات شما عزیزان: